آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
رایبدرایبد، تا این لحظه: 5 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

عاشقانه مادرانه

بمون با من...

ب ه آرزوی دیدنت تا خودآسمون میرم   ابرارو آتیش میزنم چشمای ماه و میگیرم رو شونه‌های عطر تو خورشید و پر پر می‌کنم   میون پرسه‌های شب عشق تو باور می‌کنم هنوز تو اینهٔ چشات شرم گل‌های مریمه     با تو حریم لحظه هام غرق نسیم و شبنمه نگاه ناز تو مثل یه معبد مقدسه     تو که نباشی‌ عشق من دنیا به آخر میرسه دستتو میگیرم  بمون، من بی‌ تو می‌میرم بمون   تاب دیدن اشک هایت را ندارم از غصه ات پر پر میشوم می سوزم خاکستر میشوم گویی میان امواج اقیانوس غرق ...
18 مهر 1391

شاید فراموشت کنم...

  وقتی که دنیا دود شد   شاید فراموشت کنم   کاشانه ام نابـــــود شد   شاید فراموشت کنم   آسان ز دستم داده ای   باشد به این هم راضیم   وقتی که اشکم رود شد   شاید فراموشت کنم   هرگز زدستت این چنین   سیلی به احساسم نخورد   باشد بزن بد تر بزن   اما به دســـــــــتانت قسم   وقتی که تارم پود شد   شاید فراموشت کنم       ...
18 مهر 1391

دلم گرفته آسمون....

دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم تو روزگار بی کسی یه عمره که در به درم حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم دلم گرفته آسمون یکم منو حوصله کن نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن منو به بازی میگیره عقربه های ساعتم برگه ی تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم آهای زمین برای من یه لحظه تو نفس نزن نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته...
18 مهر 1391

خدایا نگذار تو را گم کنم........

در هیاهوی زندگی در میان فریاد های غمگین                                  کسی صدای مرا نشنید من گمشده ام              من در میان فریاد سایه ها گمشده ام و فریاد می زنم و فریاد میزنم                        وکسی جز تو صدای مرا نمی شنود وکسی جز تو فریاد های مرا نمی شنود و آنگاه می شنوم و احساس می ک...
12 مهر 1391

منتظرت بودم....

شب به گلستان تنها منتظرت بودم                  بادة ناکامی در هجر تو پیمودم منتظرت بودم ، منتظرت بودم آن شب جان‌فرسا من بی‌تو نیاسودم     وه که شدم پیر از غم آن شب و فرسودم منتظرت بودم ، منتظرت بودم بودم همه شب دیده به ره تا به سحرگاه     ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه غمها به سرآمد ، زنگ غم دوران ، از دل بزدودم منتظرت بودم ، منتظرت بودم پیش گلها ، شاد و شیدا ، می‌خرامید آن قامت موزونت فتنة دوران دیدة تو ، از دل و جان ، من شده مفتونت درآن عشق و جنون ، مفتون تو بودم         &...
12 مهر 1391

گل امید

هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب  به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست که خوش به جان هم افتاده اند آتش و اب فرشته روی من ای آفتاب صبح مرا به جامی از این آب آتشیب دریاب به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش! به بزم ساده ما ای چراغ ماه بتاب! گل امید من امشب شکفته در بر من بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب مگر نه خاک ره این خرابه باید شد؟ بیا که کام بگیرم از این جهان خراب ...
6 مهر 1391